#حال_برادرم_خوب_نیست؟!
#داستان_کوتاه
#کیومرث_امیری_کله_جوبی
@lakamir
روزهای نخست فکر میکردم از تنبلی و بی حالی است که از خانه بیرون نمیای و یکسر تو خانه هستی و اکثر مواقع هم در خوابی به طوریکه دیگر برای خوابیدن شب و روز هم نمیشناسی!
این بار چندم بود که خواهر بزرگمان سروشاخم را میگرفت و سرکوفت و طعنه میزد و میگفت چرا سراغی از برادرت نمی گیری؟! حالش خوب نیست و مریض شده و کسی را نداره که دادش برسه! خواهرمان گریه می کرد و می گفت هیچکدامتان غیرت ندارید که فکری برای علاج این برادر مریض احوالمان بکنید. بعد در حالیکه اشکهایش را با گوشه چارقدش پاک می کرد با لحنی که بوی گلایه میداد بغض کرده گفت: چند صباح دیگر که زبانم لال برادرمان مرد، همه تان میایید و شیون و زاری راه می اندازید؟! بعد رو بطرف من کرد و گفت: تو را نمی گویم، می شناسمت چه گروهی هستی! و به این ترتیب و با حرفهایی که خواهرم زد به فکر فرو رفتم و حقیقتا نگرانت شدم و بیشتر شاید به خاطر حرفهای خواهرمانمان بود که امدم سراغت. خواب بودی. پسر کوچکت روسرت نشسته بود و داشت با صورتت و سبیلهایت بازی میکرد و تو چنان غرق خواب آلودگی بودی که این چیزها از خواب بیدارت نمی کرد.
سالها زیادی را همینجوری سر کردی و من تازه حالت را می فهمم. تازه فهمیدم هیچ چیز این زندگی که ما داریم دیدنی نیست. همه چیز بوی تعفن می دهد و نفرت از سراپای زندگی می بارد و تو حق داری از خانه بیرون نیایی! چون بیرون تراژدی و فقر و بدبختی و نفرت و کینه به شدت می بارد طوریکه نمیشود سرت را بلند کنی. اتفاقا من هم تصمیم گرفتم همه اش در خانه بمانم و بیرون نروم تا شاهد این همه ننگ و نکبت نباشم!!
@lakamir
برچسبها: لک امیر, کیومرث امیری کله جوبی
#داستان_کوتاه
#کیومرث_امیری_کله_جوبی
@lakamir
روزهای نخست فکر میکردم از تنبلی و بی حالی است که از خانه بیرون نمیای و یکسر تو خانه هستی و اکثر مواقع هم در خوابی به طوریکه دیگر برای خوابیدن شب و روز هم نمیشناسی!
این بار چندم بود که خواهر بزرگمان سروشاخم را میگرفت و سرکوفت و طعنه میزد و میگفت چرا سراغی از برادرت نمی گیری؟! حالش خوب نیست و مریض شده و کسی را نداره که دادش برسه! خواهرمان گریه می کرد و می گفت هیچکدامتان غیرت ندارید که فکری برای علاج این برادر مریض احوالمان بکنید. بعد در حالیکه اشکهایش را با گوشه چارقدش پاک می کرد با لحنی که بوی گلایه میداد بغض کرده گفت: چند صباح دیگر که زبانم لال برادرمان مرد، همه تان میایید و شیون و زاری راه می اندازید؟! بعد رو بطرف من کرد و گفت: تو را نمی گویم، می شناسمت چه گروهی هستی! و به این ترتیب و با حرفهایی که خواهرم زد به فکر فرو رفتم و حقیقتا نگرانت شدم و بیشتر شاید به خاطر حرفهای خواهرمانمان بود که امدم سراغت. خواب بودی. پسر کوچکت روسرت نشسته بود و داشت با صورتت و سبیلهایت بازی میکرد و تو چنان غرق خواب آلودگی بودی که این چیزها از خواب بیدارت نمی کرد.
سالها زیادی را همینجوری سر کردی و من تازه حالت را می فهمم. تازه فهمیدم هیچ چیز این زندگی که ما داریم دیدنی نیست. همه چیز بوی تعفن می دهد و نفرت از سراپای زندگی می بارد و تو حق داری از خانه بیرون نیایی! چون بیرون تراژدی و فقر و بدبختی و نفرت و کینه به شدت می بارد طوریکه نمیشود سرت را بلند کنی. اتفاقا من هم تصمیم گرفتم همه اش در خانه بمانم و بیرون نروم تا شاهد این همه ننگ و نکبت نباشم!!
@lakamir
برچسبها: لک امیر, کیومرث امیری کله جوبی
+ نوشته شده توسط کیومرث امیری (لک امیر) در سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۶ و ساعت
0:28 |