داستان کوتاه

شب یلدای لیلا دختر زباله گرد

کیومرث امیری
سالهای ۱۸۴۵ فقط یک دختر کبریت فروش در دانمارک بود که (کریستیان آندرسن) شاعر و نویسنده مشهور دانمارکی او را در آن شب سرد و یخ بندان عید کریسمس در خیابان های شهر خود دید و داستانش را نوشت و داستان کوتاه دختر کبریت فروش یکی از داستان های معروف جهان شد.
اکنون سال ۱۴۰۲ هجری است که من در شهرم ایران زمین شاهد هزاران دختر خردسال و زباله گرد هستم که در این شب بلند آغاز فصل زمستان که جشن یلدای ایرانیان و بلندترین شب سال نام دارد برای سیر کردن شکم خود و خانواده هایشان زباله دان ها را جستجو می کنند.
من این دخترکان را بارها و بارها دیده ام.
از میان آن دخترکان زباله گرد هم وطنم که امشب و در این شب بلند یلدایی در میان سوز سرمای شبانه برای یافتن ضایعات سطل های بزرگ آشغال دانی را در سطح کوچه و خیابانهای شهر می جویند و می کاوند لیلا دخترکی است کم جثه در میان این دختران. دخترکی لاغر با چشمانی آبی و موهای طلایی که آن را زیر چارقد کهنه و پاره و پوره ای پوشانده است. کفش هایش لنگه به لنگه است و داد میزند آنها را از میان زباله دان ها پیدا کرده و پوشیده است. کاپشن آبی رنگ پسرانه که پشم داخلش از پارگی های هر دو آستینش بیرون زده و به قد کوچکش گشاد است به تن دارد. لیلا با دیدن هر سطل آشغالدانی به طرفش می دود و با زور و بنا به تجربه خودش را از آن بالا می کشد و چشم به دنبال چیزی می گرداند که بتواند آن را به پول تبدیل کند. مادر لیلا دو سال پیش سر زا رفت و لیلا و‌ برادرش را با پدرشان تنها گذاشت. پدر لیلا بعد از فوت زنش و زمانی که برای جمع کردن ضایعات به بیرون از شهر رفته بود روی مین های جا مانده از جنگ رفت و هر دو پایش را از دست داد و دار و ندار اندکش را خرج بیماری اش کرد تا زنده بماند. او زنده ماند اما دیگر قادر به کارکردن نبود و برای همیشه زمینگیر شد. لیلا ناچار برای سیر کردن شکم خودش و ‌برادر کوچکتر از خودش و نیز پدرش یکی دو سالی بود که به زباله گردی روی آورده بود.
لیلا زباله ها را از میان سطل های زباله جمع آوری کرده و داخل گونی می کند و کیلومترها به کول می کشد تا به مغازه ضایعات خر برساند و بفروشد و با پولش چند قرص نان و گاه نیم کیلو گوجه فرنگی و یا چند تا تخم مرغ بخرد و به خانه ببرد. پدر و برادرش همیشه چشم به در مانده و انتظارش را می کشند.
امشب در این شب سرد و یخ زده که هوا سوز سرد شدیدی دارد. لیلا مثل هر شب گونی زباله هایش را کول کرده و به در مغازه می برد تا بفروشد. اما وقتی خودش را به مغازه ضایعاتی می رساند صاحب مغازه دکانش را بسته و رفته است تا برای جشن شب یلدا در خانه و پیش زن و بچه هایش بماند. لیلا وقتی که با در بسته مغازه روبرو می شود با حسرت و ناامیدی گونی ضایعاتش را درب بسته دکان قرار داده و خود روی زمین می نشیند و در حالی که خیلی خسته است به آن تکیه می زند. می خواهد صبر کند تا مغازه دار بیایید. دخترک روش نمی شود دست خالی به خانه برگردد. لیلا طولانی ترین شب سال را پشت در مغازه می ماند.
صبح زود مردمانی که از آنجا عبور می کردند لیلا را می بینند در حالیکه به گونی ضایعاتش تکیه داده یخ زده و مرده است.
شب یلدای ۱۴۰۲ کرمانشاه

+ نوشته شده توسط کیومرث امیری (لک امیر) در شنبه دوم دی ۱۴۰۲ و ساعت 6:30 |


Powered By
BLOGFA.COM