امیری کله جوبی: باید جهان تازه را دریابیم.
تنظیم : آمنه سروش
از آخرین دیدارم با کیومرث امیر ی کله جوبی (لک امیر) سالها می گذشت و اگر به حافظه ام رجوع می کردم ، از آن دیدار آخرین ، تنها نام این نویسنده و شاعر لک را می توانستم به یاد بیاورم. اما امسال دو دیدار اتفاق افتاد که هر کدام را به شکلی متفاوت برای همیشه به ذهنم خواهم سپرد. اولین دیدار که بیش از هر چیز دیداری شخصی بود و دیداری دیگر که در دفتر هفته نامه ی صدای آزادی و به همراه دوست جوانی به نام «حقانی » صورت گرفت ،موجب آشنایی بیشتر با ایشان شد و به این گفتگوی خواندنی انجامید .
امیری کله جوبی نویسنده، روزنامه نگار و شاعر لک کرمانشاهی است که این سالها به خاطر اشعاری که به زبان لکی سروده است - چون شعر معروف« بیستون»آشنای مخاطبان شعر لکی و گویشهای کُردی در زیر این آسمان آبی است. وی که سابق بر این در کسوت روزنامه نگاری و در روزنامه کیهان فعالیت می کرد، این روزها به عنوان یک چهره ی فرهنگی نام آشنا و شاعری خوشنام با مخاطبان فراوان شعر دست دوستی داده و درکالبد ادبیات لکی نفسی تازه دمیده است.شما هم در این گفت و شنود همراهمان باشید :
****
* طبق معمول با همان سوال کلیشه ای شروع می کنم. آقای امیری! خودتان را برای مخاطبان بیشتر معرفی کنید.
- کرُدی صحبت کنم یا فارسی؟
*هر جور که راحت هستید.البته این گفتگو با زبان فارسی تنظیمو در صدای آزادی چاپ خواهد شد
- البته من با کُردی راحت تر هستم. روستا زاده هستم. در مهر ماه سال ۱۳۳۸ در روستای کله جوب بخش فیروزآباد کرمانشاه به دنیا آمدم . دوران تحصیلات ابتدایی را در روستا پشت سر گذاشتم و پس از آن برای ادامه تحصیل به شهر کرمانشاه آمدم. از همان دوران ابتدایی با کتاب آشنا شدم و پس از آن به شکلی پیوسته، مطالعه را ادامه دادم.
* مشتاقم سراغ لایه های پنهان زندگیتان بروید. آن چیزهایی که شما را از دیگران متمایز نمود . وگر نه هر انسانی در ایام کودکی در یک جایی درس خوانده و سپس طبق معمول مسائل و مشکلاتی هم برایش اتفاق افتاده است!
- خوشحالم که اینگونه باید شروع کنم. قبل از هر چیز باید بگویم که گذراندن تمام دوران کودکی و قسمتی از نوجوانی ام در روستا بزرگترین شانسی بود که در زندگی به من روی نمود و به من کمک کرد تا بتوانم جامعه ام را درست بشناسم و به ویژه با آن قسمت مهم از زندگی، یعنی زندگی در دل طبیعت دست نخورده آشنا شوم و ارتباط تنگاتنگ داشته باشم. تجربه ی ارزشمند و گرانبهایی که نصیب هر کسی نمی شود. چرا؟ چون اکنون که می اندیشم، می بینم حقیقت فلسفه ی وجودی ما مردم کٌرد و بطور کلی بومیان خطه ی زاگرس طی قرنهای طولانی با طبیعت پاک و زلال گره خورده است و اصالت ما مردمان این گوشه از سرزمین ایران را باید در اصالت کوههای سر به فلک کشیده و صخره های سخت و ستبر و طبیعت پوشیده از جنگلهای بلوط و رودخانه ها و چشمه سارهای آن جستجو کرد. بی گمان عدم تجربه ی زندگی در طبیعت بی غل و غش به همان اندازه انسان را از طبیعت دور و نسبت بدان بیگانه می کند که با فلسفه ی وجودی انسان و به ویژه با اصالت و هویت و فلسفه ی کار و تلاش، مقاومت، مهر و مهرورزی، و ....
ایام جوانی مجبور بودم برای ادامه ی تحصیل به شهر کرمانشاه بیایم. در آن سالهای دور از خانه مجبور بودم در منزل یکی از اقوام در شهر روزگار را بگذرانم. وضعیت ماندن در منزل اقوام هم به گونه ای بود که هر یک یا دو سال یکبار باید با خانه ی فامیل قبلی وداع گفته و به خانه ی فامیل دیگری بروم، تا این اواخر که اتاق مستقلی کرایه کردم و به درس خواندن ادامه دادم.
باید اضافه کنم تناقضات رفتارها و ناسازگار بودن من دلایل خاصی داشت. من از روستا آمده بودم و آن روزگار شهرنشینی فخری مضاعف بود و روستاییان را دهاتی می گفتند و حقیقتا مردم شهر نشین به ویژه جوانان شهری دید منطقی و در نتیجه رفتار مناسبی با روستاییان نداشتند. در آن سالهای نخست مهاجرتم به شهر رنجهای زیادی متحمل شدم و سر در گم در میان دو فرهنگ، فرهنگ متانت و سادگی روستایی که با آن بار آمده بودم و فرهنگ و رفتار و کردار بچه شهری ها که توام با نوعی دریدگی و جنگ و جدال ها و لجالت های پوچ و بی مایه بچگانه بود که دایم در محیط مدرسه و در کوچه و خیابان با آن روبرو بودم و از آن رنج می بردم. این مسائل به شدت ذهنم را به خود مشغول می کرد. در آن روزگار یکی از آرزوهایم این بود که ای کاش می توانستم خانه ی بزرگی با تمام امکانات آن روزی می خریدم و همه ی بچّه های روستایی را در آن جمع می کردم تا مشکلاتشان کمتر بشود.
* هر انسانی در دایره ی زندگی خود با فراز و فرود هایی روبرو است. شما با کدام فراز و فرودها روبرو شده اید؟
- اگر بخواهم از فرازها سخن بگویم باید از رنجهایی قدردانی کنم که مرا به وادی ادبیات و هنر کشاندند. اما اگر از فرودها باید بگویم بی شک به فقر مالی خود و هم نسلانی می توانم اشاره کنم که علیرغم داشتن استعدادهای فراوان، نتوانستیم آنچه را که می خواهیم از دنیای اسرار آمیز هنر و ادبیات بگیریم.
زندگی من قسمتی در روستا و بقیه در شهر گذشت و این امر مرا از ذهنیت حساسی با واقعیات زندگی روبرو ساخت. رنج و حرمان های مدامم به خاطر بریدن از خانه و خانواده و از دامن پاک طبیعت و اجبارم به ماندن در محیط پر سر و صدا و ماشینی شهری مرا با دنیای پر تلاطمی در آن سنین نوجوانی روبرو ساخته بود که گاه تا مرز بیزاری از همه چیزم می کشاندم. خصوصاً زمانی که همه ی امیدهایی را که از شهر در ذهنم ساخته بودم به یاس و ناامیدی تبدیل شد. زمانی که در روستا بودم ،گمان می کردم هر چه فقر و فلاکت و بی عدالتی هست فقط در روستاست و شهر مدینه ی فاضله است. اما چیزی از ماندم در شهر نگذشت که متوجه شدم اوج بدبختی ها، فقر و فلاکتها در شهر و در میان قشر فرودست و اکثریت شهر نشین است و این آن چیزی بود که ناگهان همه ی امید و آرزوهایم را بر باد داد.
حالا من شهر نشین شده بودم و زندگی در شهر که بر خلاف روستا دارای تمدن، آموزش، امکانات، پیشرفت و ... بود، مرا میان دو جهان دست به گریبان کرده بود. جهانی که پاک و بی غل و غش بود و آن را وانهاده بودم و جهانی که در حال زاییدن بود و من هیچ از آن نمی دانستم. من با رویای کودکی، محیط روستا را که یک جهنم تمام عیار و یک زندگی مملو از فقر و فلاکت و رنج و حرمان روستاییان بود به امید مدینه ی فاضله ای که از شهر در ذهنم پرورانده و مجسم کرده بودم گام به وادی زندگی شهری گذاشتم، در حالیکه طولی نکشید که متوجه شدم فقر و فلاکت و بدبختی انسانها در شهر رقم خورده.
کلاس اول راهنمایی بودم که ناگهان دچار یاس و سرخوردگی شدم و با شعور ذاتی همراه با اندکی اطلاعات اکتسابی که از معلم هایم در روستا و از طریق کتابهایی که تا آن موقع خوانده بودم تازه دریافته بودم که همنوعان من در شهر و روستا از چه فقر و فلاکتی رنج می برند. خصوصا در آن خانه ای که من زندگی می کردم بیش از هشت خانوار مستاجر و هر کدام با پنج شش سر عائله و همگی فقیر زندگی می کردند. اگر نبود شوق و اشتیاق وصف ناپذیرم برای کسب علم و دانش و دانستن و اصرار عجیب پدرم برای ادامه تحصیلم بی گمان قید همه چیز را می زدم و هر گز زندگی در شهر را یک روز هم تاب و تحمل نمی آوردم.
به هر حال امید و آرزوها برای رسیدن به مطلوبهایی که در ذهن کودکانه ام ساخته و پرداخته بودم پشتوانه ی مستحکمی برای ماندم در شهر شد و تاب آوردم و ایستادگی کردم تا اینکه کلاس اول دبیرستان وسط سال تحصیلی به دلایلی که هنوز هم نمیدانم چه بود از دبیرستان رازی اخراج شدم و این یکی از عوامل فراز من بود. چرا که از آن پس با حالتی خصمانه و انتقام جویانه دیوانه وار بر دامنه ی مطالعاتم افزودم و همه ی زندگیم شد مطالعه ی کتب غیر درسی و البته برای امرار معاش به حرفه سیم کشی ساختمان روی آوردم و سالها با یک انبردست و پیچ گوشتی معاش خودم را تامین نمودم تا به انقلاب برخوردیم.
عشق هایی که در زندگی داشتم می توانند فرازهای دیگری از زندگیم باشند. من حقیقتا عاشق زندگی بودم و دلباخته ی انسانها، اما لازم می دانم بگویم مهاجرت از روستا به شهر برایم فراز نبود، فرود بود و سالها مرا از زندگی عقب انداخت. ما نسل مهاجر سر درگمی هستیم. آدمهای عجیبی که هم دغدغه های روستا را داریم و هم دغدغه های شهر را. این تناقض ها و این رفتن و ماندن ها برای یک انسان که دغدغه های شام شبش را ندارد می توانند بالا برنده و رشد دهنده باشند، می توانند فرصت هایی باشند که اگر از آنها درست استفاده شود مایه ی پیشرفت گردند ولی برای ما که از کمترین وسایل و امکانات زندگی محروم بودیم مایه ی سرخوردگی و شکستمان در زندگی می شود. مگر اینکه انسان در این وادی نخبه ای تمام عیار یا به گفته ی عامیانه انسانی پوست کلفت باشد که بتواند تاب بیاورد و تمام نشود.
* چند سالی است که دکلمه ی اشعاری با گویش لکی از شما در محافل مختلف با ابزارهای مختلف از گوشی های موبایل گرفته تا سایر امکانات صوتی و تصویری، مشتاقان زیادی را به سوی خود کشانده است. شاید مشهورترین آنها شعری با عنوان: (بیستون ) باشد. این کار چگونه صورت گرفت و در زمانی که بحث چاپ شعر در فرمت هایی از جمله کتاب، نشریات و غیره وجود دارد، چه چیزی شما را به وادی (صدا) کشاند،تا به این شکل وارد اذهان مشتاق شوید.
- به قول شما « وادی صدا » یک بخش کار بود، بخش دیگر و در حقیقت بخش عمده ی اشعار من ابداع سبک تازه ای از شعر لکی بود که توانست پس از قرنها سبک قدیمی شعر لکی را از ایستایی و اشعاری که بیشتر اختصاص به محفل های مالکانه و فئودالیته داشت نجات داده و به میان توده های ستمدیده جامعه بیاورد و یا به سخن دیگر در این اشعار بر خلاف محتوای قالب اشعار گذشته ی لکی که کمتر اثر و خبری از رنجهای مردمان ستمدیده در محتوای خود داشت، این اشعار رنج و حرمان توده های زحمتکش و زجرکشیده ی جامعه را در متن و پیام خود داشت و نیز پیامی نو برای پی بردن به هویت و اصالت خویشتن خویش و اینها جذابیتهای قالب این اشعار را رقم زد و همین امر باعث جذب مخاطبان بیشمار و معروفیت این اشعار شد.
از سوی دیگر می دانیم که انسانها عموما دردهایی دارند، رنجهایی دارند که دوست دارند در جایی این دردها را با زبانی که همه می فهمند بیان کنند. مثلاً در قدیم گفته اند اگر درد گرانی داری و امکان بازگو کردن آزادانه ی آن را نداری آن راز را با چاه در میان بگذار. شعر چنین حالتی دارد. شاعر می تواند دردهایش را این گونه به مخاطب برساند. ببینید! من ابتدا از قصه نویسی شروع کردم اما رودر رویی و هم حسی با مخاطب را کمتر احساس کردم. راضی نشدم. اما شعر مرا راضی کرد و فکر کردم که یکی از ساده ترین راههایی که می تواند مخاطب را جذب کند سرودن اشعاری با چنین محتوا و دکلمه ی آنهاست و به این کار دست زدم. البته باید اضاقه کنم مردمان ما پیوندی دیرینه و ناگسستنی با شعر و شاعری دارند و خصوصا با ادبیات شفاهی و با اشعار حماسی و دارای بار معنایی و به دور از تعارف و تکلف.
قرنها بود شعر لکی در هاله ای از اشعار محفلی و به نوعی محافل فئودالی فرو رفته بود. اشعار گله آمیز، نان به قرض دادن ها، طبیعت گرایی، طنز و هجویات، مدحیه و ... و اشعاری از این دست که طی قرنها حرکتی به خود نداده بود. حال آنکه در اشعار تازه ای که مورد بحث ماست این سبک شکسته شد، سبک اشعار من رنج و حرمان توده ها را در خود دارند. دنیای تازه ای که فریاد در گلو مانده ی نسلها را بر زبان می آورد و به سبک کهن شعر لکی پایان می دهد.
بی گمان شاعران جوان ما از این پس در صدد سرودن چنین اشعاری بر خواهند آمد. اشعاری که تولید دانایی کند و رنج توده های ما را در بطن و متن خود داشته باشد. از سوی دیگر مردمان ما، مردمانی شعر دوستند و با زبان شعر می شود با آنها ارتباط تنگاتنگی برقرار کرد. من معتقدم که مخاطب هنوز اولویت انتخاب هنری اش را شعر می داند. اما چگونگی ورود به دنیای مخاطب برای هنرمند بسیار مهم و اساسی است. این هنرمند است که باید اسباب ورود به ذهن مخاطب را بشناسد. مردم ما با موسیقی دم ساز بوده اند و هنوز هم هستند. با کلام دمساز بوده اند و هنوز هم هستند. حال اثری که از جوهره ی شعری قابل اعتنا برخوردار باشد و اسباب ارتباطش با مخاطب هم فراهم شده باشد این دوستی بین شاعر و شعر و مخاطب دوستی عمیقی خواهد بود. فکر می کنم شعر بیستون و باقی اشعاری که تا کنون دکلمه کرده ام از این فاکتورها تا حدودی بهره برده باشند.
* موسیقی همراه دکلمه که موسیقی زیبا و در نوع خود بی همتایی است کار چه کسی است؟
موسیقی این کار را هنرمند خوب کرمانشاهی و دوست خوبم آقای وحید کرمانشاهی بر عهده داشته است جا دارد همین جا از ایشان کمال قدرانی را بنمایم.
* چرا مخاطب با اغلب آثار کُردی و حتی فارسی ارتباط موفقی نمی گیرد؟
- ببینید! کار از جایی می لنگد، یا من شاعر حرف تازه ای ندارم، یا جایی از این ارتباط و پیام رسانی با اختلال همراه شده است. مخاطب گناهی ندارد. مثلاً من با قصه نویسی نتوانسته ام با مخاطب ارتباط برقرار کنم و این گناه، گناه من بود، نه گناه مخاطب. از سویی دیگر مردم ما بیشتر با ادبیات شفاهی ارتباط برقرار می کنند و کمتر سراغ مطالعه می روند .کلام زبانزدی در بین مردم ما هست که توده ی عوام می گویند مثلا فلانی چون زیاد مطالعه می کند دیوانه شده است. این هم نگاهی است که ممکن است در لایه هایی از جامعه ی ما وجود داشته باشد و البته ریشه تاریخی و فرهنگی دارد که در اینجا نمی خواهم به آن اشاره کنم. اما به یک چیز ایمان دارم و آن اینکه چنانچه شاعر و هنرمند به معنای واقعی شاعر و هنرمند باشد و آثار واقعی خلق کند بی تردید مخاطبان فراوانی از اثر او استقبال خواهند کرد.
من همیشه با خودم اندیشیده ام حافظ چرا حافظ شد؟! مولوی و فردوسی چگونه قرنهاست با اشعارشان بر قلوب میلیونها انسان اثر گذارند؟! آیا ما بعد از این بزرگواران دیگر فردوسی و حافظ و مولوی نداشته ایم؟ بی گمان نداشته ایم و اگر می داشتیم بی شک آثارشان به سان آثار این بزرگواران بر قلوب توده های مردم اعم از روشنفکر و عامی و در هر شرایطی جاری می شد. حال چرا قرنها پس از این شعرای گرانقدر و صاحب نام ما دیگر حافظ و مولوی ها متولد نشدند بحث دیگری است که جای بیانش اینجا نیست. از سوی دیگر عدم ارتباط مخاطبان با آثار کردی موانع خاص خود را دارد و عدم ارتباط مخاطبان با آثار فارسی هم معضلات و مشکلات خاص خود را داراست.
* یک شاعر و نویسنده در جغرافیای کرمانشاه از حیث نوشتن باچه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کند.
- اگر بگویم شاعران و نویسندگان و به طور کلی هنرمندانی که در حوزه جغرافیای کرمانشاه زندگی می کنند از همه ی هنرمندان این مرز و بوم مظلومتر هستند مبالغه نکرده ام. مسئولیت هنرمند و نویسنده اهل کرمانشاه به مراتب فراوان و مضاعف است. بسیار ساده بگویم ما اگر بخواهیم از رسم الخط کردی استفاده کنیم، بسیاری از مخاطبان با این رسم الخط آشنا نیستند و اگر بخواهیم قید رسم الخط کردی را بزنیم بسیاری از کلمات متن های ما به علت عدم ظرفیت رسم الخط فارسی فدا می شوند و متن دچار نقصان می شود و آخر سر هم با هر کدام از این رسم الخطها که کار می کنی مورد انتقاد جمعی قرار خواهی گرفت. اینجاست که میگویم هم از حیث قالب زبان و هم از لحاظ نگارش باید همگی تکلیف خودمان را روشن کنیم و مهم تر از همه ما ایرانی ها قبل از هر چیز باید تکلیف خودمان را با جهل و خرافات و فرهنگ بیگانگانی که تا عمق جان کلام، فرهنگ، زبان و متاسفانه هویت ما نفوذ کرده اند روشن کنیم. باید ابتدا خودمان را بشناسیم و خالص کنیم. تعارفات را کنار بگذریم. امروز دیگر آن روزگارانی نیست که نویسنده با آوردن چند واژه عربی طویل به مخاطب فخر بفروشد و یا آن یکی نویسنده با داشتن خط زیبایی هر جمله ی بیگانه ای را درست و یا غلط به خورد مخاطب بدهد. امروز انسان ها و به خصوص ما مردم ایران پیش از هر چیز دنبال شناخت هویت اصیل خویش در میان واژه ها و آثار تولید شده می گردیم. امروز دنیای تازه ای بر روی همگان چهره نمایانده است. دنیای کهنه را باید کنار گذاشت و با این دنیای نو آشنا و دمساز شد. در نهایت حرف من این است: وقت آن رسیده با دنیای کهنه وداع کنیم و جهان تازه را بشناسیم تا بتوانیم موفق عمل کنیم.
موفق باشید.