دوهشهو دیمه خاو ڤه دلهی پرزام
چویمه دون قهدیم گوزهشتهێ ئهیام
دیم هامه چوڵی چرن پرداری
ئهسیرم ڤه دهس دیڤ غهداری
لاشهم پر نهزام هوش کهردهم مهدهوش
دهنگ نالهی مهلی ئامانم نه گوش
مهل مهکاکانی ههر ڤه دورهڤه
ڤه نالهی پرسوز ڤه دلگیرهڤه
تومهرز ئی مهله سهر نون مهلانه
هاوار کهر روژ تهنگ گهل ئیزهدانه
سینهش پر سوز بی دهنگش زامدار بی
کوشتار نه گهلش تا سهدهزار چوی
مهل مهلاوانی ڤه زارییهڤه
نه پی سوز ساز نوش دارییهڤه
مهنالان هاوار گهلم ئهسیر بی
جامالم ساف بی یانهم خاپیر بی
سییهڤای ئاما دای ڤه چهرداخم
چوی ئاگر چی ئهر بوسان و باخم
ههرچی رهنجم برد ڤهی سالهل سی
ڤه پهرچیم نیا دوز دای ئهر پهرچی
ئهژ بیخ کهنیهوره ستیون سی مالم
دایه خاکرا رهنج هزار سالم
مهر یه چهنگاله یا قهعر چایه
یهی داری نییه بنیشمی سایه
ڤینهی بیکهسان ژار بی پلامار
ویم کهتمهو یهمین ئهولاد ئهو یهسار
ههر یهمه زانست بی چک و چارم
کهش کهمهر چهنگال بیه پلامارم
یه نوتق ههقهن خانئهلماس ڤاتان
کویان مار گیرو دهشتان سوواران
تهک بهیمن ڤه دهم نیش مارهڤه
نه ناموس ڤه دهس نیزهدارهڤه
نیزهدار نیزه و زهنجیره مهیتی
ئهی گل کوردسان ئهسیره مهیتی
گهل کوردسان گشت یهکان گرتییه
کورد نه روژ جهنگ هامال کهم نییه
چاره کوردسان ئیمرو نویسیایه
روژ داوه داوو برا برایه
بژی کوردسان خوین و خاکهکهم
عیدت بمارک کوردسانهکهم
ترجمه به فارسی:
دیشب با دلی لبریز از درد و رنج خوابی دیدم.
بازگشته بودم به روزگاران قدیم.
خودم را در میان دشتی خالی و جنگلی انبوه دیدم.
و در آن حال به چنگال دیو بد سیرتی اسیر و گرفتار شدم.
با بدنی زخمی در میان هوشداری و بی هوشی به سر می بردم.
آوای غمناله یپرنده ای به گوشم رسید.
پرنده در فاصله ای دور از من آواز غمگنانه ای سر داده بود.
ناله هایش پر از درد و دلخوری بود.
آری، این پرنده نگهبان دسته ی بزرگی پرنده بود.
فریاد کن و خبردهنده ی روز تنگ و ناخوشی خلق ایزدی بود.
سینه ی پر سوزی داشت و حنجره ای که زخمی بود.
کشتار از ایل و تبارش به هزاران تن رسیده بود.
پرنده می نالید و زار می زد.
انگار نوش داروی پس از مرگ سهراب را طلب می کرد.
می نالید: فریاد! خلقم اسیر دست دژخیمان شده اند.
خانه هایمان ویران و با خاک یکسان شدند.
باد سیاهی آمد و بر آلونکم وزیدن گرفت.
چون آتشی مهیب باغ و بوستانهایمان را به آتش کشید و سوخت.
آنچه طی سالهای سخت گردآورده بودم .
و در خانه داشتم را دزدان به غارت بردند.
ستونهای سیاه چادرم را از بیخ و بن برکندند.
رنج هزاران ساله ام را به خاک و خون کشیدند.
آیا اینجا همان چنگال زادگاه من است و یا قعر چاه است؟!
که حتا درختی نمانده در سایه اش بنشینم.
چون افرد بیکس و بیچاره و بی پناه .
خودم به یک سمت رانده شدم و زن و فرزندانم به سمتی دیگر.
من که وسیله دفاعی و چاره ای نداشتم.
ناچار به کش و کوههای چنگال پناه بردم.
این گفته از روی حق است که خان الماس پیش بینی کرده.
روزی خواهد آمد که کوهها را مار گیرد و دشتها را سواران غدار.
در آن روز تکیه بر نیش ماران خواهیم زد.
و اجازه نخواهیم داد که دشمن با آبرویمان بازی کند.
نیزه داران آمدند و خلقم را به قل و زنجیر کشیدند.
آمدند تا از مردم کرد اسیرانی به اسارت در آورند.
حال ملت کورد همگی دست به دست هم داده .
و یقین دارم کوردها در روز جنگ و نبرد از دشمن کم نخواهند آورد.
امروز روز تعیین سرنوشت کوردها و کوردستان است.
امروز روز حرکت است و کردها همدیگر را به نام می خوانند، بیا برادرم!
زنده و پاینده بمانی کوردستان غرقه ی خاک و خونم.
عیدت مبارک باد کوردستان شیرین تر از جانم!